به گزارش ایرنا، روزی روزگاری جنگل های گیلان با ترانه کتاب چهارم ابتدایی و وصف گلچین لاهیجی از باران و دویدن های نرم و نازکانه و چست و چابکانه کودک ۱۰ ساله ای گره خورده بود که فارغ از تمام دغدغه ها دور می گشت از خانه و با دوبال کودکانه همچو آهو می دوید از سر جوی و داستان های نهانی و رازهای زندگانی را از لب پرنده و باد وزنده می شنید، می شنید که زندگانی هست زیبا پیش چشم مرد فردا.
اما امروز رویاهایی در عمق همین جنگل ها حبس است، اشکان کودک قلب جنگل های رضوانشهر که تا به امروز رنگ مدرسه و کلاس درس و کتاب ندیده، دور از پدری از کارافتاده با مادری که رنج تمام زندگی را یکه و تنها به دوش می کشد امیدی به این آینده زیبا ندارد.
اشکان کاسی، نوجوان کم بینا و پرتلاش در روستای جنگلی «بنی منی کش» از توابع بخش مرکزی رضوانشهر است خانواده او بدلیل محرومیت شدید مالی، نیازمند حمایت و توجه مردم و مسوولین هستند. روشنی قلب اشکان به وسعت آسمانها و دریاها است و مادر را ستون زندگیاش میداند که بطور مداوم و تمام وقت در حال کار و تلاش است و دردش را در قلب کوچکش حبس می کند.
جاری بودن جریان زندگی اشکان و مادرش، در دل کوهستان و جنگل های پونل، جلوه ای زیبا از زندگی سنتی در روزگار ماشینی است. اما زندگی که دور از امکانات رنگ سختی دارد، وی که خجالتی و سربزیر است با دیدن خبرنگار ایرنا و پس از گپ و گفت چندین دقیقه ای، کم کم به حرف می آید و با زبان تالشی می گوید: حسرت رفتن به مدرسه و سواد خواندن و نوشتن به دلم مانده و به دلیل ضعف بینایی قادر به انجام کارهای بزرگ نیستم و تنها سرگرمی من داس، بیل و گاو است که روزگارم را اینگونه سپری می کنم.
اشکان می گوید: پدرم بدلیل بیماری و نارسایی کلیه، منزل یکی از اقوام ما است و قادر به حرکت و کار نیست و اینجا چون امکانات و برق و آب نداریم زندگی ما به سختی می گذرد، من و مادرم، هیچ وقت از سال رنگ خوشی و لذت را نمی بینیم و حتی برای تهیه آب، مجبوریم مسافت طولانی را طی کنیم.
مادر اشکان این روزها حال و روز خوشی ندارد، بیماری همسر و وضعیت فرزندش موجب نگرانی او شده است و اکنون تنها چشم به کمک خیران دارد تا بتوانند راه و چاره ای برای رفع این گرفتاری و درمان فرزند و همسرش داشته باشند.
زری خانم می گوید: حال پدر اشکان نیز بهتر از حال اشکان نیست، و من یک زن تنها و با دستان خالی جایی را بلد نیستم تا برای درمان و معالجه او را ببرم و زندگی ما سراسر غم و غصه است. اشکان بچه فوق العاده خوب و کاری است و تمام کارهای مردانه زندگی ما بر عهده اوست و بعضی مواقع سوال می کند، چرا من مثل بقیه بچه ها نمی توانم به مدرسه بروم، می گوید: دوست دارم برای خودم کیف و کتاب داشته باشم.
وی ادامه داد: راه دسترسی ما به آب خیلی دور است و اشکان با همان وضعیت به تنهایی تا پای چشمه می رود و دبه های بزرگ و سنگین آب را به دوش می کشد و برای من کار می کند.
مادر اشکان می گوید: من حتی توان خریدن عینک را برای فرزندم ندارم و روزگارم به سختی سپری می شود و همه دارایی زندگی ما، یک خانه کوچک گِلی، ۲ رأس گاو و چند تا بز هستند که برای تهیه علوفه آنها هم باید کلی زحمت بکشیم.
وی ادامه داد: تنها حمایتی که تاکنون از ما صورت گرفته این است که بهزیستی رضوانشهر، اشکان را تحت پوشش قرار داده و ماهانه حقوق بسیار ناچیزی برایش در نظر گرفته اند که حتی هزینه خرید کفش و چکمه او نمی شود.
و اشکان امروز با روشنایی دلش چشم انتظار نشستن بر روی نیمکت کلاس درس و شنیدن نوای زنگ مدرسه است و این تمام آرزوی نوجوانی او را رنگ می بخشد.