«طمعش از کرم مرتضی علی بیشتر است»
این ضرب المثل برای کسی به کار میرود که طمع بسیاری دارد و هیچ سقفی از سخاوت این طمع را جبران نمیکند.
شاید این مَثَل کمتر شنیده شده باشد اما با اندکی تامل، میبینیم چه بسا مصداق عینی همین جمله کوتاه بسیار و پر تعداد در اطرافمان به چشم میخورد.
اگر تورم، ناترازی و هزار برنامه کوچک و بزرگ اقتصادی را که در اجرا دست کم چند جایش میلغزد واکاوی کنیم، تنها به تحریمهای خارجی و کوتاهی همت برخی مسئولان داخلی خلاصه نمیشود؛ بلکه در ابعادی بزرگتر از حد انتظار حرص و طمع افرادی که اتفاقا نیازمند و تنگ دست نیستند را به غایت میتوان دید که جام آز را سرکشیدند و وجدان را قی کردند.
پیدا کردن مورد و سوژه هم چندان سخت نیست، نه نیاز به تفکر اقتصادی دارد و نه دانش رسانه برای آگاهی از موضوعات روز، زحمتش ساعتی قدم زدن در کوچه و خیابانهای همین شهر است.
دیروز که برای خرید با پسرک به یکی از شعبههای فروشگاه زنجیرهای فلان رفته بودیم، قبل از ورود در حال پیادهسازی «تکنیکهای فرزندپروری و مقابله با زیاده خواهی کودک در هنگام خرید» آنهم حاصل دنبال کردن چند پیج اینستاگرامی با ژستی معلم گونه؛ متوجه پچ پچ چندنفر شدم که کاملا معلوم بود اعضای یک خانواده اند. پدر خانواده با ظاهری اتوکشیده با چنان تمرکزی، نفری یک عابربانک به دست دوکودک داد و تاکید بر حفظ کردن رمز کارت داشت که انگار تلاش برای آموزش رمز گاوصندوق بانک مرکزی دارد.
حواسم پرت صحبتهای آقا شد که میگفت: با فاصله از هم برید انتهای فروشگاه سمت چپ و یه روغن بزرگ… (نام برند) که درش قرمز باشه بردارید و بدون اینکه به هم نگاه کنید یکی بره صندوق سمت راست و اون یکی صندوق بغلی!
حین توجه به آموزشهای این بزرگوار نگاهم به خانمی افتاد که از فروشگاه، روغن به دست بیرون آمد و با خندهای رد و بدل شده به دوکودک مشخص بود مادرشان است.
برای چند لحظه پسرم را فراموش کردم و چشمم رفت به دنبال خانم داستان که با غروری وصف نشدنی پشت فرمان خودروی چندمیلیاردیش نشست و با صدایی آهسته به آقا و دو طفل معصوم گفت: جلوتر واستادم تا بیاین
ذهنم سریع درگیر محاسبه شد، یعنی چهار روغن برای چهار نفر در یک خانه!
تصور این حجم از حرص و ولع عجیب اما واقعی بود، به یقین هم پر تکرار…
اقتصاد بیمار است، اما حرص کاملاً سالم و قبراق میتازد!
با سوالات پشت سرهم و بدون وقفه فرزندم از جزییات مواردی که تا همان چند لحظه قبل درحال آموزشش بودم، به خود آمدم اما ترجیح دادم بحث را ادامه ندهم چرا خود را در چالشی تربیتی یافتم که قبل از کودکان باید بزرگترها را از منجلاب حرص و هیجانات کاذب خرید نجات داد. امروز به وضوح دریافتم که اقتصاد بیمار است، اما حرص کاملاً سالم و قبراق میتازد!
«افزایش آگاهی عمومی نسبت به مخاطرات اختلالافکنی در نظام توزیع کوچک مقیاس و تشویق به رفتارهای اقتصادی مسئولانه در بطن خانواده»! این عنوان را برای یادداشت بعدی خود انتخاب کردم تا شاید با نوشتن آن، اول در خود آتش طمع را قدری فرو نشانم و در نگاهی خوشبینانه شماری از دوستانم را با خواندنش به تعادل در خرید دعوت کنم.
باشد که رستگار شوم