سایهاش این سالها آرامش خاصی داشت با نجوای شاعرانه هایش که از جنس زندگی بود و صمیمیت و صدایی که از عشق می گفت با ارغوانی که از او در خاطره ها مانده است.
غزل تراوش غزاله های ذهنش بود که مرزهای زمان را تا حافظ به نزدیکی میکشاند و مرز دیروز و امروز بود در این زبان تغزل و او را پیوندی برای ادیبان فرا سرزمینی میباید!
همنشینی با او را از نوجوانی آموختم در محفل شاعرانه ها که سایه اش باران الهام بود.
در همنشینی سایه چه شاعرانه قد کشیدند چهره هایی که در اوج تا رویای او شدن رقصیدند !
سایه تنها شاعر نبود نماد زندگی بود با طعم شاعرانه که ترا به بودن و همزیستی و مهربانی فرا می خواند با طراوتی که در زبان و لحجه ای که بوی شمالی داشت!
او سرای امید بود.