جهان از میان آشوب ناشی از دوره گذار، نظم جهانی چندجانبه را تجربه میکند. از این منظر جمهوری اسلامی ایران دیگر نمیتواند شعار نه شرقی و نه غربی (موازنه منفی انقلاب اسلامی ۵۷ مسبوق به نهضت ملی نفت) را در جهان پسا دوقطبی همچنان مطرح و اجرا کند؛ اما این بدان معنا نیست که به ویژه در ایران، مناسبات و کادرهای متناسب با آن از پارادایم گذشته خارج و به پارادایم نوین پیوسته باشند.
نیروهای وفادار به جنگ سرد در ایران، از یک سو در مقابل ارتباط همهجانبه با کشورهای محور و قدرتمند در دکترین سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران «موازنهسازی» را رد میکنند، و از سوی دیگر همچنان تعریف ایدئولوژیک خود را از خیانت و خدمت گرفته تا ارتباط و اتحاد در داخل و خارج، مطابق با سیاق مفهومی آن دوره تبیین، تفسیر و عمل میکنند.
این عده قدرتمند، با نفوذ و ثروتمند، در مغاک ناشی از دوگانه انتقال از موازنه منفی به موازنهسازی همهجانبه و پایدار، دست و پا میزنند. نگاه نیروهای تندرو وفادار به موازنه منفی، ایدئولوژیک بوده و زندگی آنان همچنان در چارچوب دیوارها و نه راهها معنی میدهد.
براین اساس باید به آنان حق بدهیم که برجام را در چارچوب سیاستهای ضد امپریالیستی از آمریکا تعریف کرده و خواهان مناسبات آنتاگونیستی، همراه با نابودی کامل آن باشند. این نگاه، از منظر تاریخی موازنهسازی پایدار را مانند موازنه مثبت در عصر واگذاری امتیازات در ایران تلقی میکنند، به این معنا که اگر امتیازی به انگلیس در جنوب داده میشد، به روسیه نیز در شمال کشور باید امتیازهایی به همان وزن واگذار میشد. در حالی که دغدغه جناحهای مختلف در شرایط کنونی اغلب موازنهسازی در ایجاد ارتباط با چین، آمریکا، اروپا و روسیه، باهدف استفاده از رقابت آنان در کسب بازار ایران به منظور توسعه همهجانبه کشور است.
البته نگاه نیروهای تندرو، گرفتار تفاوتهای نسلی نیز شده است. نسل قدیم به هر نحو ممکن بدون توجه به ابزارها، و ممکنات به بایدهای ارزشی خود توسل میجوید. اما نسل دوم هرچند به تحقق ارزشهای ایدئولوژیک میاندیشد و آن را راهنمای عمل خود میداند، اما مبارزه با آمریکا را در چارچوب اصول جدید حاکم بر نظم جهانی یعنی مشارکت، اتحاد و رقابت جستوجو میکند. از این منظر نسل دوم به ممکنها و از مهمترین آن حفظ کسبوکار اقتصادی مردم میاندیشد، موضوعی که در نسل اول زیاد محلی از اعراب نداشته است.
این تفاوت نسلی میرساند در عمل تندروها در نسل دوم به سوی میانهروی در حال حرکت هستند. تضاد میان این دو نسل بسیار جدی است. نسل دوم معتقد است در حالی که از منظر منافع ملی در جهان پسا دوقطبی و پسا جنگ سرد، قابهای ایدئولوژیک کلان جهان کمونیست و لیبرالیسم، قدرت تفسیر و مواجهه عملی خود را برای تفسیر و تغییر جهان از دست داده و نیازمند بازتعریف از پارادایم جدید جهان مبتنی بر چندجانبگی است، اما بازخوانی مذکور به دلیل وابستگیها و عادتوارههای کهن، تحول در جهانبینی و استراتژی نسل اول را دشوار میسازد.
نسل اول در نظام بینالملل دارای مخاطب جدی است. زیرا از میانه آشوب و گذر از نظم جنگ سرد، ناسیونالیسم افراطی نوینی بر اساس ترسیم مرزبندیهای تبعیضآمیز نژادی، و خلاف تکثرگرایی فرهنگی به ویژه علیه مهاجران و مسلمانان سربرآورده که تضاد آشتیناپذیر میان آنان میتواند به تقویت و تثبیت جریان فرهنگی خشونتطلبی و جنگ میان آنان در کشورهای خود منجر شود.
جریان جنگطلب در سراسر جهان به ویژه اروپا و آمریکا را دچار دوگانگی فرهنگی و سیاسی کرده و به تدریج تبدیل به قطب فرهنگی با نهادهای حزبی و بارویکرد به تصرف قدرت دولتی تبدیل شدهاند. جبهه نبرد این دو بلوک از دیوار برلین و پرده آهنین عبور کرده و به نوعی از آمیزش فرهنگی در درون کشورها و جبههبندی نوینی برخوردار شده است.
این رویه فرهنگی، برخلاف کشورهای اروپایی، در انتخابات دوره گذشته ریاست جمهوری در آمریکا با رایبخشی از مردم به ترامپ و سیاستهای او، ناسیونالیسم نوینی را نهادینه کرد. نهادینهسازی فرهنگ مذکور به ترامپیسم و دولت ترامپ، توانمندی به طور متوسط هر سال خروج آمریکا از چهار معاهده بینالمللی از جمله برجام، پیمان اقلیمی پاریس، سازمان جهانی بهداشت در میانه شیوع بحران کرونا و یونسکو را اعطا کرد.
یکی از نتایج خروج ترامپ از برجام به ویژه در بحبوحه شیوع کرونا، تحریم دارویی ایران به دلیل تحریم نظام بانکی و مالی ایران، و افزایش تلفات انسانی در ایران در کودکان و سالمندان است. اگر ترامپ پیروز انتخابات ۲۰۲۱ میشد، هر چند میتوانست به دست بالای سیاست تندروی و حاکمیت کادرهای آن در کشور منتهی شود، اما در میان مدت احتمال برخوردهای نظامی سخت میان آمریکا و ایران، انفجار خاورمیانه و ضربات سخت انسانی و نظامی به آمریکا و حتی تجزیه ایران وجود میداشت.
شکاف درونی آمریکا که از جمله از هراس مردم این کشور از پیروزی ترامپ و استمرار سیاستهای او در داخل و خارج حکایت میکرد، به تناسب میزان تهدیدها و مخاطرات، جبهه گستردهای از اقدام هماهنگ نانوشته را به قصد طرد سیاستهای آمریکا از سوی رهبری ایران، در کنار دیگر رهبران سیاسی کشورهای قدرتمند از جمله فرانسه، آلمان، چین (اجزای مختلف دکترین متوازنسازی ایران) منجر شد.
این سیاست در انتخابات ۲۰۲۱ آمریکا، عملا در کنار جامعه مدنی این کشور و تقویت آن در شکاف ایجاد شده، و خلاف امتداد سیاستهای مخرب ترامپ در نظام بینالملل قرار گرفت. واکنشهای این دست از کشورها، به عنوان یکی از اهرمهای موثر، به افکار عمومی، نهادهای مدنی و رایدهندگان آمریکایی منتقل شد و آنان را در حقانیت خود نسبت به جریان ترامپیسم، بیش از گذشته استوار ساخت.
این رویکرد در خاورمیانه، طرحهای مثلث حلقه نیوم متشکل از عربستان، اسرائیل، ترامپیسم را برای کشاندن جنگ به داخل ایران و بیثباتسازی آن عقیم کرد و در نتیجه طرح تندروهای داخلی که به دامن حلقه نیوم غلتیده بودند، برای تشدید تضادها برای کسب دست بالا در داخل را خنثی کرد.
معنی و مفهوم شکست ترامپ آن بود که استراتژی ضد ناسیونالیسم افراطی رهبری ایران و دیگر کشورهای جهان، تاکتیکی نبوده، و حل مسایل فیمابین در نظم بینالملل به ویژه اینبار در حوزه برجام، به طور تاکتیکی برای انتخابات دوره نخست بایدن نه تنها تنظیم نشده بلکه رویکردی عام و درازمدت از جمله با نگاهی به دوره دوم انتخابات ریاست جمهوری آمریکا دارد. در غیر اینصورت، تبدیل حرکت استراتژیک به حرکت تاکتیکی، قادر است ترامپیسم خفته ناشی از شکست و شکاف در کنگره و سنا را بیدار و فعال کرده و آن را به نیروی برتر انتخابات سال ۲۰۲۵ آمریکا تبدیل کند.
از این منظر، جمهوری اسلامی ایران، میوه سیاست موازنه متوازنسازی را براساس تعامل با جهان، چیده است. بهگونهای که حل مساله عظیم برجام در کنار تفاهم بر سر نقشه راه ۲۵ ساله با چین در این چارچوب قابل ارزیابی است.
دکترین موازنهسازی میرود تا راه خود را در داخل و خارج به درستی پیدا کند. موازنهسازی قادر است نسل نخست تندروها را متقاعد کند که ورود به نظام بینالملل از طریق چین نیز نیازمند خروج از مرحله نظامی و ورود به مرحله رقابت اقتصادی بدل شده است. هرچند از منظر تخصصی، نقدها به دوری و نزدیکی به کشورها از جمله چین را نباید به هیچ وجه نادیده انگاشت اما پیمودن راه افراط در این زمینه میتواند سیاست موازنهسازی را دچار خدشه جدی کند.
نقدها اغلب فاقد بررسی ایجابی بوده و در جایگاه سلبی همچنان در فضای نظام جنگ سرد تنفس میکنند. انگار نه انگار که ۳۰ سال از پایان نظام دوقطبی گذشته است. این نقدها اغلب فراموش میکنند که نظام اقتصادی چین، ساخته و پرداخته آموزشهای «فریدمن» تئوریسین برجسته بنیادگرایی بازار به کادرهای حزب کمونیست چین بعد از چرخش تاریخی سیاسی این کشور از تقابل با جهان به تعامل با جهان است.
آشکار شدن سیاست متوازنسازی در اسکلت سیاست خارجی ایران به جای سیاست مقابله، از جمله برجام با اروپا و آمریکا و توافق ایران و چین روی نقشه راه، که عزم سیاسی راهبردی دو کشور برای گسترش مناسبات را نشان میدهد، میتواند ابتدای همکاری راهبردی در دو سوی آسیا و غرب و شرق جغرافیایی تلقی شود.
پذیرش برجام و و افایتیاف، و آرامش و صلح میان کشورهای حاشیه شمال و جنوب خلیجفارس نتیجه طبیعی سیاست موازنهسازی و ارتباط با چین خواهد بود و این بدان معناست که نقشه راه، با وجود همه مقاومتها، تندروهای ایران را نیز وارد نظام بینالملل در وجه تعاملی و رقابتی آن خواهد کرد. سیاستی که از قبل آن، از یک سو در حوزه داخلی، اصلاح قوانین و اصلاح بوروکراسی فشل ایران و استفاده از قدرت رقابت چین و هند در توسعه و آبادانی جنوب کشور از جمله سواحل مکران، و بندرچابهار و از سوی دیگر برای نخستین بار رسما مشارکت ایران در برنامههای راهبردی از جمله مشارکت در پروژه استراتژیک «کمربند راه» با استفاده از موقعیت ژئوپلتیک ایران و در حوزه تکنولوژی، دسترسی به های تکنولوژی، فراهم میشود.
از همه مهمتر، به نظر میرسد رهبران ایران متقاعد شدهاند که در سیاست موازنهسازی، راهکار اجتماعی-اقتصادی، به جای راهکار امنیتی-نظامی، از نفوذ بیشتری برای تاثیر در ملتها و در عین حال تامین امنیت ملی برخوردار است. شاید این روند، مهمترین شاخصه نظام جایگزینی باشد که «والرشتاین» در نظر دارد؛ حاکمیت برابری و استقرار مردمسالاری فراگیری که امکان مشارکت آگاهانه و مؤثر همه اعضای جامعه در آن فراهم است.
در این نظام جدید، هر کسی باید رضایت شغلی حداکثری داشته باشد و در آن باید نظام تأمین اجتماعی مستحکم و نیرومندی مستقر شود که در شرایط اضطراری بتواند حمایت لازم را از شهروندان به عمل آورد. همچنین یکی از مهمترین مشخصههای این نظام ،برنامهریزی درباره استفاده بهینه و عادلانه از منابع زیست کره است؛ به گونهای که این منابع برای نسلهای آینده نیز حفظ شوند و به تعبیر خود، هیچ «استثمار میان نسلیای» رخ ندهد. اما به منظور استمرار خط مشی موازنه مثبت در حوزه خارجی، نیازمند تداوم سیاست یادشده در انتخابات آینده هستیم که خود تحلیلی مستقل میطلبد.