داخل شده خارج.
سالهادل طلب جتم جم ارمامیکرد، وآنچه خوداشت زبیگانه تمنامیکرد.
ازشماچه پنهان جانم برایتان بگوید امروزدربدرفرنگی رابه میمنت بازگشت به میهن به صرف شیرینی وبستنی به کافه ای مهمان کردم،دربدرازمن پرسیدمدتی که ازتودوربودم شاعرمسلک شده ای ودائماًدرحال زمزمه کردن ابیات اشعار شاعران گران سنگ ایرانی موضوع چیست اتفاقی افتاده که من بی خبرم، درجواب گفتم راستش رابخواهی مدتی است به رفتارشاه عباس صفوی فکرمیکنم که تعدادزیادی ازارامنه محترم جلفارابه حومه اصفهان دعوت کردتاازتوانمندی وهنرارامنه درتوسعه وشکوفایی شهراصفهان که درآنزمان پایتخت بودبهره گیرد،بعبارتی بجای رفتن افرادبه خارج برای یادگیری تخصص متخصصین رابه کشورآورد،دربدرلب ولوچه ای برگردانندونگاهی عمیق به من کردگفت یعنی چه. خوب که چه شود، درجواب گفتم حق داری اینگونه متعجب به من نگاه کنی بگذاربرایت توضیح دهم دراقوال گذشتگان آمده که درروزگاری فردی دروغ زن وکذاب دعوی پیامبری کردودرمیدان شهری مردم رابه دین جدیدی که آورده دعوت میکرد مردم هم پس ازشورمشورت به او گفتندپیامبران رانشانه هاست ازجمله معجزات دارندتوچه داری ازبرای این ادعای سترک معجزه بیاورتاایمان بیاوریم ایتا ایتا،(یکی،یکی)آن کذاب گفت درخواستی است معقول وپسندیده خوب برایتان چه معجزه ای بیاوریم مردم پس ازمشورت گفتندتوراآزمونی آسان میکنیم آن درخت گوشه میدان رابگوحرکت کرده به وسط میدان بیاید،مرد دروغگون گاهی ازسرغرور به جمعیت کردوگفت همین ،این که کاری نداردخوب تماشاکنید این راگفت وبیدرنگ باصدای رساروبلندبه درخت گفت ای درخت به تودستورمیدهم ازجاکنده شوی وبه وسط میدان بیایی ولی بعدازاین خطاب هیچ اتفافی نیافتاد،فردکذاب لبخندی زدکه یعنی چیزی نیست الان درست میشودبازهم به درخت گفت حرکت کن بازهم درخت بودو میدان ومردم بی هیچ اتفاقی پیامبردورغین برای اینکه کم نیاورده باشدباگردنی کج وصدایی آرام گفت برای پیامبران تکبری نیست اگردرخت نیامدمن بسوی درخت میروم این گفت وصدای خنده وتمسخرجماعت درفضاپیچید،الغرض دربدرجان ظریفی ازقضا باصدایی کلفت ونخراشیده ازوزرای دولت سلف پس ازکوچ اختیاری به شهرلندن پایتخت کشورمعروف به روباه پیرپیامهاوعکسهای پشت سرهم ارسال میکردومیگفت آدم ازاینهمه تساهل وتسامح کیفورمیشودوچقدراینجاخوب است گویی بهشت ثانی است.زمین رام وهوارام وزمان رام،دلم میخوادکمی دیم دام وریم رام.
دربدرگفت عیبه خودت راکنترل کن این حرفاچیه به هم میبافی منظور،گفتم دربدرجان ازوقتی برگشتی تفاوتی درجامعه مشاهده نمیکنی،دربدرناقلاگفت ای شیطون بلاحالا متوجه آسمان ریسمان بافتنت شدم چرا بعدازگرانی ازاین همه سگ های رنگاورنگ وشلوارهای پاره وبدن نماوخالکوبی های اجق وجق وکشف حجاب وآرایشهای غلیط ومدل موهای عجیب وغریب ولباسهای غیرمعمول متعجب شدم،گفتم دربدرعزیزمیخواستم پیام بدم به آن وزیر که داداش برگردبیااینجا شده اونجاچرابه خودت سخت میگیری ماالان وقتی ازمنزلمان به خیابان میایم وبه خانه برمیگردیم انگاررفتم خارج وبرگشتم مانندآن دروغگواگرخارج نمیتوانیم برویم خارج راآوردیم داخل چه کاری است رنج سفروگرانی بلیط طیاره ومخارج گران مفتکی میریم خارج میایم داخل ازاین بهترمیشه دربدردیگه متعجب نبود.