رشت را شهر باران های نقره ای می خوانند، هر چند که این نام از کجا بر سر این شهرو زبان شهروندان سر ریز شده است، بماند که زیبایی های نم نم باران چیزی نیست از کنارش به سادگی بتوان گذشت بویژه آنجا که شاعرانه های گلچین با آن زمزمه های ” باز باران با ترانه” همچنان بر ذهن ها نقش بسته است.
با تمام این وصف های شاعرانه، آنچه اما آشفته خیالی مردم این سامان را هر بار با تیره شدن ابرها آشفته تر می کند، بلایی است که این نعمت به جانشان می اندازد و هر بارهم صحنه تبلیغات چکمه پوشان برای سلفی های خدمت تن رنجورشان را رنجیده تر از رنج زندگی روان بر آب می سازد.
آنچه این روزها هم در این زمستان سخت، یخ زدگی های بیشتر بر روح و روان این رشتوندان رژه انداخته است، بلای ناکارآمدی های سر ریز شده از دیربازی است که جز نمایش های خیابانی گامی به پیش نبرده است و این نعمت نقره ای جاری بر زبان ها، برغم زیبایی نامش جز نقره داغی نصیب شهروندانش نکرده است و این همه دردمندی دیگر سزا بیشتر نباشد برای آنان که زمان از کف می رود و رنجوری ها بیشتر و مردم ناامید تر چون ابربهاری حس باریدن خواهند گرفت.
اگرچه تلخکامی سیلاب ها بر جای چای کشور از ناکارآمدی ها جاری است اما درنگ دیگر جایز نباشد و در آنچه وفاق می جوید حل مُساله دردمندی ها است که این هم دردی و رنجی که به کار وفاق آید!
حال این شما و این حال های گریان و نقشه راهی که به حل چالش ها شایسته است.