میرزا محمدرضای کرمانی فرزند ملاحسین عقدایی در کرمان زاده شد. پدرش ملاحسین در زمان حکومت طولانی محمد اسماعیل خان وکیلالملک در کرمان به دلیل ظلم و ستمی که بر او رفته بود، مهاجرت کرد و به یزد رفت و در ناحیه عقدای یزد ملکی خرید و به کار کشاورزی پرداخت. ملاحسین مدتی پسرش، محمدرضا را به مدرسه فرستاد و پس از آن برای دادخواهی به تهران آمد و در مدرسه ملاعبدالله منزل کرد و در همان جا نیز درگذشت.
امرا و معاش از راه دستفروشی
میرزا محمدرضا به هنگام تحصیل و طلبگی در یزد، روضهخوانی و پامنبری خوانی هم میکرد. وی پس از مرگ پدرش به ناچار درس را رها کرده و برای امرار معاش در بازار مشغول فروشندگی شد و چنانکه امین الدوله می نویسد: میرزا رضا نام سمسار کرمانی از دست فروشان طهران، جوانی باریکاندام معمم بود، شال کشمیری و کرمانی آغری و برک و عبای کرمان و چیزهای دیگر از قبیل خز و سنجاب و پوست بخارایی و منسوجات پشمینه خراسانی به خانهها میبرد و از فروش آنها و انتفاع جزئی معاش میکرد(۱).
شکایت از کامران میرزا
میرزا رضا کرمانی از حاج ملاحسن ناظم التجار، بازرگان معروف تهرانی، شال ترمه به امانت میگرفت و در خانههای اعیان و شاهزادگان پایتختنشین به فروش میرساند. رفت و آمد به خانه رجال و اعیان شهر باعث شد تا آگاهی بیشتری نسبت به اوضاع و احوال کشور به دست آورد و بعدها به عالم سیاست روی آورد.
از جمله افرادی که میرزا رضا با آنها داد و ستد داشت، کامران میرزا نایب السلطنه بود اما کامران میرزا در قبال خرید ۲ شال از پرداخت وجه آنها طفره می رفت. میرزا رضا به همین دلیل روزی به مجلس دربار و مجمع وزرا و اعیان وارد شد و از نایبالسلطنه (کامران میرزا) شکایت کرد که «۲ سال بیشتر است، متجاوز از هزار تومان طلبم در نزد کارگزاران ایشان مانده، از دویدن کفش ها پاره کردهام و از کسب و کار آواره شده به دردم چاره نمیشود» (۲) اما طلب میرزا رضا پرداخت نشد و او نیز از طلبش پا پس نکشید و چنانکه امین الدوله می نویسد: مدتی براین گذشت، یک روز که به ضرورتی نایبالسطنه در مجلس وزرا حضور داشت، میرزا رضا ورود و تجدید تظلم کرد. صورت ابتیاعات را که نایبالسلطنه خود به تدریج از او برده بود به میان گذاشت و سخت نالید. نایبالسلطنه گفت او را بفرستند، تمام طلبش پرداخت شود. میرزا رضا را بردند و طلب او را نقد حاضر کردند و ادای آن به حکم شاهزاده مشروط به آن شد که در شماره و تحویل هر یک تومان یک سیلی به پس گردنش زده شود. میرزا رضا به این قضا رضا داده و طلبی را که از وصولش نومید بود به تحمل این رنج گرفت اما کینه و خشم نایبالسلطنه به این ضربات فرو ننشست و او را به عقوبت های دیگر تهدید کردند و با استیلای حکومتی برای او بهانهجویی میشد(۳).
آشنایی با سیدجماالدین اسدآبادی
پس از آنکه در ۱۳۰۷ قمری سیدجمالالدین اسدآبادی بنا به تقاضای ناصرالدین شاه به تهران آمد و به واسطه آشنایی با پسر حاج امینالضرب در منزل او ساکن شد، دوران تازهای در زندگی میرزا رضا کرمانی آغاز شد. میرزا رضا در مدت اقامت سیدجمالالدین خدمتکار شخصی او بود و به واسطه همین ارتباط نزدیک به شدت تحت تأثیر افکار و عقاید سیدجمال قرار گرفت. با توجه به شرایط آشفته آن روز ایران، سخنان سیدجمالالدین باعث ایجاد مشکلات بیشتری برای شاه و دربار میشد. به همین علت از او خواسته شد تا ایران را ترک کند اما او بهجای ترک ایران به حرم حضرت عبدالعظیم شهر ری رفت و بست نشست و همچنان به ترویج افکار و عقاید خود مشغول بود که سرانجام مأموران حکومتی او را به زور از حرم بیرون کشیده با وضعیت نامناسبی او را از ایران اخراج کردند.
اخراج سیدجمالالدین و رفتار نامناسب مأموران با وی تأثیر بسیار بدی بر میرزا رضا داشت و او به علت مخالفت آشکار با این مساله توسط مأموران دستگیر و چندی زندانی شد. از این دوران بود که میرزا رضا که سخت شیفته افکار و عقاید سیدجمالالدین شده بود با گروهها و محافل مخفی سیاسی ارتباط پیدا کرد و به تبلیغ اندیشههای سیدجمالالدین و توزیع روزنامه قانون (که ورودش از سوی دربار ایران ممنوع بود) پرداخت.
زندان و تبعید
میرزا رضا کرمانی در جریان مخالفتها با امتیاز خرید و فروش انحصاری توتون و تنباکو در ایران که از طرف ناصرالدین شاه به فردی انگلیسی به نام تالبوت واگذار شده بود به واسطه شغلش با خانه بسیاری از بزرگان در ارتباط بود، بسیاری از زنان رجال و بزرگان را به مقاومت علیه این امتیاز فراخواند و تلاش زیادی برای لغو آن بکار بست. این اقدامات باعث شد تا کامران میرزا، او را به عنوان یکی از محرکان علیه این امتیاز به شاه معرفی کند تا هم به ناصرالدین شاه خوش خدمتی کرده باشد و هم میرزا رضا را تنبیه کند. با این ترفند کامران میرزا توانست اسباب دستگیری میرزا رضا و تنی چند از فعالان را فراهم آورد. میرزا مدتی در تهران زندانی بود و از دشنام و ناسزا علیه شاه و درباریان خودداری نمیکرد، این مساله باعث شد تا او دوران بسیار سختی را در زندان بگذارند. او ۱۴ ماه دیگر در زندان انبار تهران بود تا آنکه با وساطت امینالسلطان و امام جمعه از زندان آزاد شد. تلاش میرزارضا برای نزدیک شدن به صدراعظم (امینالسلطان) جهت گرفتن مطالبات خود باعث شد تا کامران میرزا که ارتباط خوبی با صدراعظم نداشت، دوباره میرزا را زندانی کند که بار دیگر با وساطت امام جمعه آزاد شد و سرانجام در ربیعالثانی ۱۳۱۳ قمری از ایران تبعید شد و به استانبول رفت. وی در آنجا چندین دیدار با سید جمالالدین داشت و در این ملاقاتها بود که هنگامی که میرزا از ظلم و ستمی که بر او رفته بود، شکایت و حکایت فراوان میکرد، سید نیز به او گفته بود که «… ایران آباد نمیشود، مگر به قطع ریشه شجره خبیثه استبداد».
پس از این ملاقاتها میرزا رضا کرمانی از استانبول حرکت کرد و به عنوان خدمتکار شیخ ابوالقاسم برادر کوچک شیخ احمد روحی از راه طرابوزان به تفلیس بعد بادکوبه و از آنجا از طریق مشهدسر (بابلسر کنونی) وارد ایران شد و با تهیه تپانچه روسی در بارفروش (بابل) وارد شهر ری شد.
در انتظار شاه قاجار
میرزا رضا کرمانی برای اینکه بتواند هدف خود برای کشتن ناصرالدین شاه به انجام برساند از پیش در حرم عبدالعظیم(ع) به انتظار می نشیند و چنانکه یحیی دولت آبادی می نویسد: در تاریکی زاویه ایوان شخصی در لباس کسبه دیده میشد که صورتش درست تمیز داده نمیشد. این شخص میرزا رضای کرمانی است که گوشه تاریکی سرپا نشسته، دستها را بر روی زانو و سر را بر روی دستها گذارده، در دریای فکر و خیال فرو رفته بیآنکه تغییر وضعی به خود بدهد یا کلمهای بگوید(۴).
یحیی دولتآبادی در ادامه مینویسد: در این حال ۲ تن از زوار در طرف دیگر ایوان نشسته با یکدیگر صحبت داشته در ضمن سخن میگویند، فردا شاه به زیارت میآید، قرق هم نمیباشد. چون تاکنون رسم بوده است هر وقت شاه به این مزار مشرف میشده صحن و حرم را به کلی قرق مینمودند. به محض آنکه از زبان این ۲ زوار شنیده میشود، شاه فردا به زیارت میآید و قرق هم نمیباشد، مجسمه فکر و خیال در تاریکی زاویه ایوان به جنبش آمده سر از روی دست و زانوی تحیر برداشته از روی تعجب میگوید شاه فردا اینجا میآید، قرق هم نیست(۵).
کشتن ناصرالدین شاه
این ایام هم مقارن با پنجاهمین سال سلطنت ناصرالدین شاه بود و شاه می بایست برای زیارت مرقد عبدالعظیم حسینی به آنجا برود. تاجالسلطنه دختر ناصرالدین شاه در خاطراتش مینویسد: آن روز صبح شاه پس از آنکه از حمام خارج میشود با لباس کامل عازم زیارت میشود. انیسالدوله سوگلی مشهور شاه با التماس از شاه میخواهد تا آن روز را هم قبله عالم در حرم بمانند. اما شاه میگوید پیش از آغاز جشن قران میخواهد به دیدار رعایا برود. گفته میشود، اصرار بیش از حد اتابک اعظم او را وادار به این دیدار کرده بود(۶).
به هرترتیب ناصرالدین شاه در اردیبهشت ۱۲۷۵ خورشیدی به حرم می رود اما «هنگامی که شاه در کنار ضریح بود، شخصی ملبس به لباده فراخ ایرانی، عریضه به دست، به شاه نزدیک میگردد. در آستین فراخ لبادهاش رولوری (اسلحه کمری که شش فشنگ در آنجا میگیرد) داشته که با آن به طرف شاه شلیک میکند. شاه فقط توانسته بگوید: «بگیرید، بگیرید» و بیجان روی دست پیشخدمتی که در کنارش بوده میافتد. ملازمان شاه پیکر او را به مقبره مجاور موسوم به امامزاده سید حمزه که جیران خانم فرحالسلطنه محبوبترین همسر شاه در آنجا مدفون بود میبرند. در این هنگام بدن شاه چند بار تکان خورده ولی این تشنجی بیش نبوده است. یک ساعت و نیم، جسد در شاه عبدالعظیم بوده، پس از آن تصمیم میگیرند که آن را به تهران حمل نمایند»(۷).
ناظمالاسلام کرمانی درباره این حادثه مینویسد: … اتفاقاً در آن روز به زیارت حضرت عبدالعظیم رفته بودیم. در مدرسه نشستیم و منتظر رفتن شاه شدیم که یک دفعه دیدیم درها را میبندند و میگویند شاه را تیر زدهاند. چون تا یک اندازه احتمال صدور این امر را از میرزا رضا میدادیم، رفتیم دم منزل او که استعلامی کنیم. شخصی فراش آنجا ایستاده گفت آقایان زود بروید و در اینجا نمانید که برایتان خطر دارد. باری فورا از دور سلامی به حضرت عبدالعظیم داده و روانه شهر شدیم. در بین راه کالسکه شاهی را دیدیم که با سوار زیادی به شهر میآورند. به فاصله ۵۰۰ قدم میرزا رضا را در درشکه سوار کرده متجاوز از پانصد نفر سوار اطراف او را گرفته میآوردند به شهر و میرزا رضا با نهایت قوت قلب و یک اطمینانی که از جبهه بیگناهان مشهود میشد به اطراف خود مینگریست و نظاره مردم میکرد. گویا به لسان حال میگفت ای اهل ایران من به تکلیف خود عمل نمودم و درس خود را به شما تعلیم کردم(۸).
بنابراین پس از کشتن ناصرالدین شاه همهمه ای در شهر پیچید و مطالب میرزا رضا میان مردم رد و بدل می شد و همانگونه که منابع تاریخی می نویسند: روز اولی است که این مطالب به گوش اهل ایران میرسد. این مطالب و گفتههای او طوری شهرت پیدا کرده و شیوع یافته که هر عوام مباحثه و گفت وگو میکند و مطلب تازه به گوشش میخورد. (۹)
دستگیری و زندان
اگرچه به صدراعظم هم پیغامات تهدیدآمیز می دادند که اگر یک مو از سر میرزا رضا کم شود، ذریات شما را به باد فنا خواهیم داد. از قتل و کشتار ذرهای فروگذار نخواهیم کرد(۱۰ ) اما میرزا رضا دستگیر و مورد شکنجه قرار گرفت. هرچند به نوشته قهرمان میرزا در کوچه و بازار میگویند. معلوم است، همدست ها و هم مذهب های میرزا رضا در تهران زیاد میباشند و در گوشه و کنار طرح این مساله را کردهاند اما ثمری نخواهد بخشید(۱۱) و باز قهرمان میرزا می نویسد: در این چند روز چندین نفر را صدراعظم محض استنطاق نزد او (میرزارضای کرمانی) فرستاد. هنوز که چیزی معلوم نشده فقط معلوم است که از طرف سید جمال الدین مأمور بوده. کتابی هم در آن بالاخانه داشته که از تصنیفات سید است و در قانون و آزادی نوشته. بابی نیست … در حقیقت آزادیطلب و قانونطلب باید گفت. «سوسیالیست» و … میباشند. (۱۲).
قصاص در میدان مشق توپخانه
بنابر گفته ناظم الاسلام کرمانی، مظفرالدین شاه خیال کشتن میرزا و قصاص او را نداشت و چندین بار گفته بود، قصاص و کشتن میرزا رضا، تشفی قلب من نیست، من اگر بخواهم انتقام بکشم، باید تمامی اهل کرمان را از دم تیغ بگذرانم. اگرچه به نظر می آید که مظفرالدین شاه دلیل های دیگری برای دست نگه داشتن در قصاص میرزا رضا داشته است اما هرچه بود، او بالاخره تصمیم خود را گرفت و به اعدام میرزا رضایت داد.
سرانجام میرزا را با دست بسته بیرون آوردند اما به قدری قوت قلب داشت که گفت: مردم بدانید که من بابی نیستم و مسلمان خالص هستم و شروع کرد به ادای شهادتش؛ سپس گفت: این چوبه دار را به یادگار نگه دارید، من آخرین نفر نیستم و بدین ترتیب میرزا رضا کرمانی در ۲۱ مرداد ۱۲۷۵ در میدان دمشق تهران به دار آویخته شد. جسد تمام روز چهارشنبه و تا پنجشنبه موقع تاریک شدن هوا همچنان آویخته بود. در ساعت ۹ شب جسد را از دار پایین آورده و به گورستان حسن آباد بردند و دفن کردند(۱۳).
منابع
۱- امینالدوله، میرزاعلیخان. ۱۳۷۰. خاطرات سیاسی میرزاعلیخان امینالدوله(چاپ سوم). بکوشش حافظ فرمانفرمائیان. تهران: مؤسسه انتشارات امیرکبیر، ص ۱۲۴
۲- همان، ص۱۲۴
۳- همان، ص۱۲۴
۴- یحیی دولت آبادی، حیات یحیی، تهران: فردوس، ص ۳۲۱
۵- همان، ص۳۲۲
۶- خاطرات تاج السلطنه، به کوشش: سیروس سعدوندیان و منصوره اتحادیه، تهران: نشر تاریخ ایران، ۱۳۶۱، ص ۱۵۶
۷- تاریخ ایرانی، گزارش کلنل کاساکوفسکی فرمانده بریگاد قزاق ایران به گراندوک اعظم جانشین امپراتور روسیه در ستاد ارتش قفقاز درباره ترور ناصرالدینشاه در ۱۲ اردیبهشت ۱۲۷۵
۸- ناظمالاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، تهران: انتشارات پر، ۱۳۹۵، ص ۳۲۱
۹- سالور، قهرمان میرزا. ۱۳۷۴. روزنامه خاطرات عینالسلطنه. ۱۰ جلد. به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار. تهران: اساطیر، ۱۳۷۴: ج۱، ص۹۵۷
۱۰- همان، ص ۹۵۸
۱۱- همان، ص ۹۵۸
۱۲- همان، ۹۴۳
۱۳- تاریخ ایرانی، گزارش کلنل کاساکوفسکی فرمانده بریگاد قزاق ایران به گراندوک اعظم جانشین امپراتور روسیه در ستاد ارتش قفقاز درباره ترور ناصرالدینشاه در ۱۲ اردیبهشت ۱۲۷۵