یاد این بخش از کتابش می افتم : ” بهتر نیست صدایش کنم؟ اما نه! خلق و خویش را خوب می شناسم. نامش را که بلند فریاد کنی به دمی ناپدید می شود. شاید بهتر باشد پاها را محکم به برف بکوبم و سر و صدای اتفاقی راه بیندازم؟ دست کم صدا باید آن قدر بلند باشد که صدای رودخانه یا صدای باد محوش نکند. باد از کدام سو می وزد؟ از سوی او به روی من. سر و صدای مرا به او نمی رساند. تازه او از آنهاست که گوششان را برای هر صدایی تیز می کنند بی آنکه برگردند و نگاه کنند.”
به ایوان می آید و لبخندی چهره اش را روشن می کند ، محمد رضا پور جعفری نویسنده و مترجم رضوانشهری دوست و همکار بزرگانی چون زنده یاد احمد شاملو، سیروس طاهباز و میم آزاد.
ما را به درون عمارت دعوت می کند . همسرشان که بانویی از دیار بلوط و مفرغ لرستان سربلند است با چایی خوشرنگ و خوش عطر و شیرینی خانگی پذیرایمان می شود . پس از احوالپرسی های معمول می رویم سر اصل مطلب که برای او خواندن است و پژوهش و کتابت. می گوید : کتاب یک لذت پایدار است ، و با نگاه کتابهای درون کتابخانه بزرگش را نوازش می کند وادامه می دهد : زندگی مان را می توانیم با خواندن کتاب و اندیشیدن نجات دهیم .
محمدرضا پورجعفری، هفتم آبان ۱۳۲۴ در رضوانشهر دیده به جهان گشود و دوره ابتدایی تحصیل را نیز در همین منطقه گذراند.به واسطه شغل پدر زندگی در شهرهای مختلفی را تجربه کرد ک نخستین داستانش با نام ” باشه ها” هنگامی که تنها ۱۵ سال داشت منتشر شد . سال ۱۳۴۳ دیپلم رشته ریاضی را در تهران گرفت . کار در مجله خوشه به سردبیری احمد شاملو در سال ۱۳۴۵ و انتشار نوشته هایش در نشریات “خوشه”، “لوح” و “کیهان سال” نقطه عطف فعالیتهای فرهنگی اش بود.
سال ۱۳۴۶ به استخدام بانک ملی ایران درآمد و سپس در سال ۱۳۴۸ وارد دانشسرای عالی (تربیت معلم) شد و به تحصیل در رشته زبان و ادبیات انگلیسی پرداخت. که بی شک دریچه های نویی را به جهان ادبیات به رویش گشود.
پورجعفری در حالی که رو سوی همسرش می کند با لبخندی حاکی از دلبستگی و مهر ادامه می دهد : سال ۱۳۵۲ فصل دیگری در زندگی من رقم خورد و هفدهم فروردین همان سال با بانو اقدس فاضل پور همکلاسی ام ازدواج کردم.
این نویسنده مبارز و آزاداندیش یادآور می شود: بدنبال اتفاقات سیاسی آن دوران و با توجه به فعالیت های سیاسی که انجام می دادیم، در تاریخ، دهم خرداد همان سال همراه همسرم توسط ساواک دستگیر و به ۱۰ سال زندان با عنوان اقدام علیه امنیت محکوم شدم که این مدت سپس به ۷ سال تغییر یافت. سوم آذر ۱۳۵۷ در جریان آزادی زندانیان سیاسی، آزاد شدم و سال ۱۳۵۸ به حرفه خویش بازگشتم و با گذراندن واحدهای درسی دانشگاهی، مدرک کارشناسی زبان و ادبیات انگلیسی را اخذ کردم.
این نویسنده و محقق رضوانشهری در معرفیٍ آثار خود گفت: تا کنون در عرصه نگارش و انتشار داستان، شعر،مقاله و ترجمه آثار متعددی را منتشر کرده ام که عبارتند از رد پای زمستان، دیوارها و آنسوی دیوارها، تورهای خالی، زبان موج، دیدار با خورشید، داستانهای روزانه، و رمان “دهم خرداد پنجاه و دو” ، داستان بلند “ساعت گرگ و میش” منتشر شده است.
وی در خصوص داستان در چنگ باد وحشی می گوید: این موضوع عنوان داستانی است که در ۱۳۴۴ در کیهان سال منتشر کردم و بر گرفته از تندباد های دوران کودکی من می باشد که در آن دوران شاهد وزش باد های بسیار تند در منطقه پره سربودم.
این نویسنده گیلانی در خصوص رمان “دهم خرداد پنجاه و دو” گفت: این اثر بدلیل این که از سوی ساواک دستگیر شدم، در بر گیرنده همان موضوعات است و داستان “تور های خالی” نیز به فرهنگ و پیشه مردمان دیار خودم ارتباط دارد و کتاب “از پس پرده های مه آلود”، تازه ترین کتابی است که منتشر کرده ام.
وی در خصوص ارتباط با دوستان و همکاران قدیمی خود به زنده یاد احمد شاملو، سیروس طاهباز و میم آزاد و دیگران اشاره کرد.
این چهره فرهیخته در زمینه ترجمه آثاری چون، “روزگاری جنگی درگرفت” اثر جان اشتین بک ، ” تلاش برای کاهش کار کودکان ” ، اثر آصفه بکل، “ون گوگ” نوشته الرا وینکا مازینی، “از زبان دیگران” مجموعه ۴۲ داستان کوتاه از نویسنده های گوناگون، “درآمدی برانسان شناسی هنر و ادبیات” ، مجموعه مقالات از نویسنده های گوناگون و “نبرد کتاب ها” از “جاناتان سویفت” نیز کار کرده اند.
استاد پور جعفری با اشاره به سابقه فعالیت در حوزه ویرایش و همکاری با مترجمان دیگر در انتشار آثاری درخور گفت: تعدادی از این آثار که هنوز به مرحله چاپ نرسیده اند عبارتند از، ۵ مجموعه شعر، ۴ مجموعه داستان، ۳ رمان و یک داستان بلند، مجموعه نقد و مقالات، یادداشتهای روزانه و فرهنگ گیلکی گیل دولاب.
وی در زمینه فعالیت های علمی خودش گفت: در زمینه ویرایش آثار و پرداختن به این امور، حدود ۲۰۰ کتاب را در سابقه کار و فعالیت خودم دارم.
وی خاطرنشان کرد: نگارش ۴۷۵ مقاله را برای ریشه شناسی زبان ها و لهجه های مختلف ایران در کارنامه فعالیت خودم دارم وکه یکی از این مقالات، زبان تالشی و لهجه های آن برای دانش نامه دانش گستر می باشد.
این نویسنده گیلانی با اشاره به آشنایی با زبان ها و گویش های منطقه بیان کرد: مقالات متعدد ادبی در همین رابطه نوشته ام و با توجه به اینکه هنوز بسیاری از افراد تفاوت بین ترکی و آذری را نمی دانند، مقالات زیادی نیز در این باره و دیگر زبان های رایج در کشور نوشته ام.
استاد پورجعفری خاطرنشان کرد: دارای ۲ فرزند بنام های البرز و دنا هستم. پسرم دارای تخصص ارتوپدی است و هم اکنون به اتفاق همسرش که رادیولوژیست است، در کشور ترکیه مشغول کار هستند.
وی ادامه داد: دخترم در زمینه مهندسی شیمی فارغ التحصیل و در مقطع دکترا مشغول به تحصیل است و هم اکنون در حوزه انرژی خورشیدی فعالیت دارد و ساکن کشور مکزیک است.
این چهره فرهنگی برجسته با اشاره به فعالیت فرزندانش در زمینه های مختلف گفت: پسرم علاوه برفعالیت در زمینه پزشکی، دستی در موضوعات ادبی هم دارد و دارای چند اثر ترجمه ای است ، و دخترم هم در کنار کار تدریس در دانشگاه، در زمینه ورزش هم فعالیت می کنند و مربی شنا و ناجی غریق است.
پورجعفری در مورد فضای مجازی و کتابهای الکترونیک می گوید: از این امکان بعنوان یک فرصت و فناوری روز برای انجام بعضی از امور استفاده می کنم و خصوصاً در شرایط کرونایی جامعه، امروزه کاربرد زیادی دارد ولی هرگزبه پای کتاب کاغذی نمی رسد، چون کتاب یک لذت پایدار است که با هیچ چیز دیگری قابل قیاس نیست.
این نویسنده گیلانی همچنین با اشاره به علاقه اش به ورزش ادامه داد: اغلب مواقع به کوهپیمایی می روم و علاقه زیادی به این کار دارم . رفتن به کوه موجب حس سرور و شادی در انسان می شود.
وی در بیان زیبایی ها و جاذبه های طبیعی منطقه رضوانشهر گفت: دیدن این مناظر زیبا و طبیعی و قدم زدن در آن فشارهای روحی را کم کرده و نگرانیها را از بین می برد و باعث انگیزه و میل به زندگی، تقویت اعتماد به نفس و در کل خوش بینی به آینده در انسان میشود.
پورجعفری از عناصر بومی در آثارش به خوبی استفاده می کند . تصویر پردازی های خوب ، توجه به روابط انسانی و شرایط اجتماعی ، دیالوگ نویسی خوب و توجه به مفهوم مرگ و زندگی از ویژگی های آثار این نویسنده است .
در داستان زیبایی با عنوان “نام دقیق آدمها” از این نویسنده خوب گیلانی می خوانیم : ” اول گفتم بروم یکراست توی داستان درست سر همان صفه ای بنشینم که استادم خواجه ابوالفضل بیهقی آن را دیده است و توصیف کرده . اما نتوانستم . صفه که سایبانی هم ندارد وسط بیابانی بحت و بسیط افتاده است. آدمهای زیادی از هر جا و از هر رنگ بر این صفه نشسته اند و فرمان رانده اند و فرمان برده اند . حافظه خواجه ابوالفضل هم اندکی کند شده . خیلی چیزها را هم البته از استادش خواجه بوالنصر مشکان شنیده است . اما صفه آنجا است . برساخته از تیر و تخته که نطعی هم در گوشه شرقی آن انداخته اند .نمی دانم در مشکان یا بیهق بود که این سکوی شاهانه ساخته شد .به قول علما به اقرب احتمال بیهق بوده . تلاش استادم که مدام به استادش خواجه بوالنصر ارجاع می دهد، البته ستودنی است و پیداست می خواهد مسئولیت داستان را از خود سلب کند . اما من این کار را نمی کنم . یکراست آمده ام توی داستان که مسئولیتش را بپذیرم .”
پورجعفری را در حالی ترک می کنیم که تاریکی بر باغ مستولی گشته ولی ما گذر زمان را حس نکرده ایم . صدای موج دریا بلندتر شده و شغالها در دور دست همدیگر را صدا می زنند. کتاب استاد را که ارمغان گرفته ام می برم تا شب را با ضیافت کلمات به صبح رسانم .