تحقق پیش بینی سوّم: درگذشت “سایه”، درست در سالی که از کودکی منتظرش بود
تحقق پیش بینی سوّم: درگذشت “سایه”، درست در سالی که از کودکی منتظرش بود
معین نیوز_این خاطره را روزی در اتومبیل و در بازگشت از مطب پزشکی در میدان آرژانتین تهران برای دکتر شفیعی کدکنی نقل می‌کند و استاد می‌گوید: آن دو مورد که محقق شد (هم سخن ، هم فرزند و خانواده) پس این سومی هم می‌شود و همان 94 سال درست است. سایه هم در پاسخ می‌گوید: البته اگر نوع رانندگی شما پیش‌گویی را باطل نکند!

عصر ایران – کالبد هوشنگ ابتهاج هر چند اکنون نفس نمی کشد ولی “سایه” اش تا ابد زنده خواهد ماند، نفس خواهد کشید و نفس ها را تازه خواهد کرد (سایه، تخلص او بود).

از شمار دو چشم، یک تن کم
وز شمار خرد، هزاران بیش
(رودکی)

حتماً در فقدان او که نمادی از لطافت طبع و تجسم شاعرانگی بود، بسیار خواهند نوشت تا شاید اندکی از حق این شاعر گرانمایه را ادا نمایند. این نوشتار اما حامل یک شگفتی است و آن، درگذشت شاعر در سالی است که از خردسالی انتظارش را می کشید.

ششم اسفند ۱۴۰۰، در سالروز تولد هوشنگ ابتهاج یادداشتی در عصر ایران منتشر شد تحت عنوان “زادروز هوشنگ ابتهاج؛ سایه‌ات مستدام آقای سایه!” و در آن مطلب آمده بود:

” ۹۴ ساله شدن سایه هم جای خوش‌حالی دارد هم نگرانی. خوش‌حالی به این خاطر که این بخت و فرصت را داشته و یافته که بیش از اکثر قریب به اتفاق شاعران و نویسندگان این سرزمین، در این جهان بزیَد در حالی که چشمۀ خلاقیت او همچنان جوشان است و هوش و حواس خود را از دست نداده است.

تحقق پیش بینی سوّم: مرگ

نویسنده مطلب – مهرداد خدیر – اما درباره نگرانی از ۹۴ سالگی سایه به خاطره ای از هوشنگ ابتهاج اشاره کرده بود:

“سال‌ها پیش در بیان خاطره‌ای گفته بود هشت نُه ساله بوده که یکی از هم کلاسی‌های او از هوشنگ ابتهاج و دو نفر دیگر می‌خواهد نام خودشان و نام مادر و نه پدرشان را روی یک برگ کاغذ بنویسند تا شباهنگام نزد پدر برد و آیندۀ آنان را پیش‌گویی کند.

آن مرد گویا روحانی و اهل‌دل بوده و چند مورد را برای هر یک می‌نویسد. سایه می‌گوید چون از آن دو نفر بعدها جدا شدم نمی‌دانم آنچه دربارۀ آنان گفته بود تحقق یافت یا نه. اما دربارۀ من گفته یا نوشته بود که آیندۀ تو با «سخن» گره می‌خورد و “خانوادۀ پرجمعیت”ی تشکیل می‌دهی و “۹۴ سال” زندگی می‌کنی!

سایه می‌گوید: وقتی دو مورد اول محقق شد و دیدم مرا با شعر و موسیقی می‌شناختند و دور وبرم هم شلوغ است وقتی ۴۹ ساله شدم به یاد سومی افتادم و ترسیدم! چون خیال می‌کردم ۹۴ که خیلی دور از دست‌رس است چون زمان ما ۷۰ سال هم زیاد بود و احتمالا نوشته یا گفته بوده ۴۹ ولی هم‌کلاسی ما به اشتباه به عکس نوشته ۹۴ و خیلی مراقب بودم اتفاقی برای من نیفتد که یک وقت در ۴۹ سالگی از دست بروم!

این خاطره را روزی در اتومبیل و در بازگشت از مطب پزشکی در میدان آرژانتین تهران برای دکتر شفیعی کدکنی نقل می‌کند و استاد می‌گوید: آن دو مورد که محقق شد (هم سخن، هم فرزند و خانواده) پس این سومی هم می‌شود و همان ۹۴ سال درست است. سایه هم در پاسخ می‌گوید: البته اگر نوع رانندگی شما پیش‌گویی را باطل نکند!”

اینک و با تکمیل ۹۴ سالگی سایه، پیش بینی سوم آن مرد اهل دل و راز و رمز – که لابد خود نیز اکنون رخ در نقاب خاک کشیده – درباره هوشنگ خردسال آن روزها به واقعیت پیوسته است و سایه در سالی چشم از جهان فروبست که از کودکی در انتظارش بود.

 

هرگز از مرگ نترسیدم من

مگر امروز که لرزید دلم

داشتم با کیوان

درد دل می‌کردم

یادم آمد ناگاه

آخرین مانده از آن جمع پراکنده منم

چه کسی خواب تو را خواهد دید

چه کسی از تو سخن خواهد گفت

آه، پوری هم رفت

گفت پوری با ماست

سایه جان ما هستیم

ما صدای سخن عشقیم

یادگار دل ما مژده آزادی انسان است.

کلن – خرداد ۱۴۰۰

و پایان سخن این که ما نمی دانیم آن مرد اهل دل و راز و رمز، چگونه آن پیش گویی ها را کرده بود ولی آنچه تأمل برانگیز است این که متافیزیک، واقعیت دارد، هر چند فیزیک قادر به توضیح آن نباشد… و انسان، همچنان سردرگم کوچه های بی پایان و هزار توی حیرت است.