یک روز یک نام و یک نامگذاری که این چند ساله به تکرارش نشسته ایم با همه دلمشغولی های روزانه که سهم اعتقادیمان است برای فردایی با دلخوشی های بهتر از امروز که درانتطار می کشیم .
حالا هرچه باشد می گذرد این روزگارمان اما چه سخت می بایست نوشت از رنجوری ها و چه تاوان ها که آجر می شود نان ها را اما هرچه هست شیرین و دلنشین می گذرد این لنگان لنگان رفتن ها به سمت جاده آگاهی!
حسرت ها همیشه می نوازند خاطرات دیروز عبور کرده را و روزگارانی که آنچه باید نیست و چه تلخ می سوزد عمق جانت از خستگی های بی امان در رویارویی ها و چشیدن طعم نامهربانی در سمت ایستگاه حقیقت!
اینک دوباره نشسته ایم و برایمان دست تکان می دهند در روزی که خبری دیگر زاییده شد از یک اتفاق که تلخ بود .
دستی که نشان رفت و تحجر
سینه ای شکافت و قلبی فواره زد واقعیت را ،اما قلم نیفتاد!
در این هفدهمین روز مرداد چشم ها به نظاره ایستاده اند برای شکفتن ها در سایه درخت آگاهی!