شاید در اواخر قرن هفدهم و یا اوایل قرن هجدهم میلادی اگر از فرد اهل مطالعهای در هر نقطهای از کرهی زمین دربارهی ادبیات روسیه و نویسندگان روسی سوالی میشد جوابش این بود که «نمیدانم…، با آن ادبیات آشنا نیستم و آنها را نمیشناسم..» ولی با گذشت زمان و به کوشش پتر کبیر (پتر یکم) و اصلاحات فراوان او، چنان پیشرفتی در اکثر زمینهها بالاخص در حوزهی فرهنگ و ادب روسیه به وجود آمد که آوازهی آن از اواخر قرن هجدهم تا پایان قرن نوزدهم سراسر جهان را فرا گرفت؛ دورانی که به نوعی عصر طلایی ادبیات روسیه محسوب میشود و بزرگانی همچون نیکلای گوگول، ایوان تورگنیف، لئو تولستوی، فئودور داستایوفسکی، آنتوان چخوف و بسیاری دیگر را در خود جای میدهد.
ادبیات داستانی روسیه؛ آینه تمامنمای زمانهی خود
برای هر دوستدار کتابی که دغدغهی ادبیات داشته باشد، ادبیات داستانی معمولا در دستهی علاقهمندیها قرار میگیرد و در آن طبقه، جایگاه ادبیات کلاسیک روسیه وسیعتر و بزرگان آن چشمنوازتر به نظر میآیند؛ تا جایی که تقریبا غیر ممکن است در عصر فعلی که ارتباطات و اتصالات به راحتی هرچه تمامتر مقدور است و پایگاه دادههای اطلاعاتی در سراسر گیتی مشترک است نام بزرگان ادبیات روسیه به گوشمان نخورده باشد. بزرگانی که با خلق آثاری فاخر در صحنهی ادبیات، خاصه ادبیات داستانی در آسمان ادب همچون ستارهای درخشیدند و نوری جاودانه را برای علاقهمندان و دوستداران خود به یادگار گذاشتند.
معمولا برای آن که بخواهیم از احوال و اوضاع بازهای از تاریخ آگاه شویم دو راه پیشِ رو داریم؛ خواندن کتابهای تاریخی و یا مطالعهی آثار داستانی دورهی مورد نظر. کاری که نویسندگان نامبرده روسی همچون مورخی دقیق و ناظری صبور دست به آن زدهاند و ما را با لایههای متفاوتی از فرهنگ جوامع روسیه آشنا کردهاند. منتقدین بسیاری معتقدند که اگر آثار ادبی روسیه را از ادبیات جهان حذف کنیم گویی جزء بزرگی از آن را جدا کردهایم که بدون آن، ادامهی حیات ادبی سخت میشود.
سایهی سنگین داستایوفسکی بر علم روانشناسی
برای مثال اجازه دهید کمی به رمان جنایت و مکافات به قلم داستایوفسکی فکر کنیم؛ رمانی که علم روانشناسی قبل از آنکه به منصهی ظهور برسد نویسندهی کتاب به زیبایی به آن جان بخشیده شده است؛ به قول عباس معروفی، اگر نگوییم که علم روانشناسی مدیون داستایوفسکی است بدون شک مرهون راسکلنیکف (شخصیت اصلی رمان) است. کتابی که به ریزترین نکتهها توجه دارد و خالق آن چنان دقتنظری در خلق قهرمان و دیگر شخصیتهای اثر خود دارد که کوچکترین جزئیات ذهنی و روانی آنها را از قلم نمیاندازد. نگاه روانکاوانهی داستایوفسکی سالهای بسیاری است که ستایش میشود و گویی خوانندگان به جز تحسین و غرق شدن در لایههای پیچیدهی شخصیتپردازی او چارهی دیگری ندارند.
سرنوشت و سرانجام انسانها در این رمان و سایر آثارش همواره با پیامی که آغشته به مفاهیمی آموزنده و کاربردی است همراه است. قهرمان جنایت و مکافات درگیریهای ذهنیاش منتج به تناقضاتی شدید میشود و او را در بین مفاهیمی چون خیر و شر سرگردان میکند.
آنا کارنینا؛ تقابل دو فلسفهی متضاد
البته این دغدغهی فلسفی که گاهی رنگ ناخودآگاهانه به خود میگیرد در «آنا کارنینا» تولستوی هم مشاهده میشود؛ در لِوین که یکی از شخصیتهای کلیدی کتاب است. درگیری با سوالات بنیادین و هستیشناسانهای که گاهی در مواجهه با آنها تیغ انتقاد را بر روی خودش نیز میکشد که البته روحیهی انتقاد کردن از خود تقریبا مولفهی ثابت قهرمانهای تولستوی است. لوین شب و روز با مسائل ذهنی خود درگیر است، آن هم در جامعهای که حتی در آن، نزدیکان و اطرافیان هم نه تنها در قید این جنس از سوالات نیستند بلکه اعمالشان هر لحظه بی بند و بارتر و بیقیدتر میشود. تولستوی هم مانند داستایوفسکی واقعگرا بود و دوربینش فقط روایتکنندهی واقعیت بود و موضوعاتی در باب اخلاق فردی و اجتماعی را از دریچهای متفاوت بررسی میکرد. «آناکارنینا» را میتوان نتیجهی تمامی فراز و نشیبها و نهایتا تکامل درونی تولستوی دانست؛ رمانی که گویی حاصل چندین سال تجربه و اندوختهی نویسنده آن است. کتابی که تولستوی پس از نگارش آن به زعم خودش تولدی دوباره یافت.
چخوف و قهرمانهایی از جنس طبقهی ضعیف
یکی دیگر از ویژگیهای ادبیات روسیه علاوه بر غنا و پختگی آثار آن، تنوع و تلون موضوعی است. به این نحو که تنها در ادبیات داستانی خلاصه نمیشود؛ پوشکین و مایاکوفسکی در عرصهی شعر میدرخشند و چخوف در عرصهی ادبیات نمایشی حرفها برای گفتن دارد. که البته تاثیر چخوف بر مقولهی داستان کوتاه هم نمیتوان انکار کرد؛ کسی که گاهی برای بیان پیام خود نیاز به صفحات زیادی نداشت و با چینش منطقی کلمات، فحوای کلامش را رسا، شفاف و البته انتقادی به گوش مخاطبان میرساند. قهرمانان چخوف را افراد سرشناس و برجسته تشکیل نمیدهند بلکه عادیترین مردم میتوانند دستمایهی او برای خلق باشند. راه دوری نمیرود و به دل مردمان سرزمینش میزند و از روزمرگی آنها میگوید و از دل همان روزمرگیها، پیامهایی را برای هر طیفی از سنین، طبقات و جایگاهها به ارمغان میآورد.
این در صورتی است که معمولا در داستانهای تولستوی و داستایوفسکی قهرمانها چهرهای متفاوتتر از سایرین دارند؛ بیشتر اهل اندیشه و خرد هستند و فلسفهی ذهنی خاص خودشان را دنبال کرده و به مسائل با دیدگاهی بدیع نگاه میکنند. برای مثال یک بار دیگر لوین در «آنا کارنینا» و راسکلنیکف در «جنایت و مکافات» را با دغدغههایشان به خاطر بیاورید که هر لحظه به دنبال پاسخی برای چرائیهای مختلف خود بودند. از آن طرف به دنیس گریگوریف هم فکر کنید؛ شخصیت داستان «متهم» از چخوف؛ پیرمردی روستایی، لاغراندام و بسیار استخوانی. کسی که نه مانند راسکلنیکف دانشجوی ترکتحصیل کرده است و نه مانند لوین اربابی زمیندار. صورتی پر آبله دارد و با لباسهایی وصلهدار در مقابل قاضی ایستاده و در انتظار محاکمه است.
چخوف، تولستوی، داستایوفسکی و دیگر بزرگانی که نام بردیم حداقل برای یک بار هم که شده باعث شدهاند که وقتی پا به کتابفروشی گذاشته و قصد خرید کتاب دیگری را داشتیم ما را از سر کنجکاوی و البته خوشحالی به سمت قفسههای ادبیات روسیه کشانده باشد تا پیش خودمان محاسبه کنیم چه تعداد از آثار کلاسیک را خواندهایم و چه تعداد را باید بخوانیم. و هر بار هم به این نتیجه میرسیم که دراز است ره مقصد و من نوسفرم…