سرانجام پس از چند روزی از آسمانی شدن سایه و چالش خانوادگی برای انتقال پیکر ابتهاج حافظ زمانه ما به رشت، این اتفاق با استقبال علاقمندان هر چند با سنگ تمام گذاشتن بسیاری و گاهی هم کج سلیقگی عده ای در رعایت حرمت ها در وقت هشت صبح در زادگاهش افتاد و تشییع و آرام گرفت جسمی که روحش پرکشید بود!
انچه را که موجب بلند آوازگی این شاعر روح نواز در عصری که ادبیات ایران به کنجی خزیده است و تاوان کج رفتاری ها را در سهل گیری و غفلت ها می دهد شاید پایان نسل کوشایی شد حس نوستالوژیک شعر و موسیقی و ادبیات ایران در سایه بود که این افتخار کهن را با جان و دل و به قولی دود چراغ خورده حس می کردند!
استقبال از سایه را باید در سایه یک خلا بزرگ در فرهنگ و ادبیات و حسی جستجو کرد که در این سال های پیچیده شده در بی حسی زمان و در هم تنیده با تکنولوژی و آبکی و سطحی شدن انسانیت و جدال بر سر هیچ های فراوان، او در جستجوی سادگی های زندگی و عمیق بودن رفتارهای اجتماعی در اشعارش بود و به قول خودش سادگی و فهمیدن انسان های ساده را چندان هم سخت نمی دید!
سایه برای فهماندن زندگی در پیچ و تاب های خود ساخته بشر امروز، از مثال آمدن از پشت کوه البرز و از سرزمین متفاوت زادگاهش که بی ریایی اش مثال زدنی است می گفت در انگونه ای که در شبی برای ابتهاج، سیمین و اسطوره غزل معاصر از سادگی های سایه ای در اولین دیدار با سرخی گونه های این شهرستانی پرده برمی داشت!
سایه شاعر اعتراض بود در چهارچوب های اخلاق و جامعه ایده آلی اش و اگرچه معترض رفتارهای پسا انقلاب با خویش که خود نیز در زمره همین انقلابیون پنجاه و هفتی اما با ادبیات و فهم دیگری بود اما در سال های پس از بند جز به ادبیات و شعر در مسیر باز تولید سرمایه های اجتماعی و نگاه به افسوس ها نیندیشید و اینگونه بود که سایه شعر امروز شد!
حالا سایه رفت و این رفتن هم سایه انداخته است بر خیلی چیزها که در غبارها گم شده است . سایه مرگش هم سایه بلندی داشت و آن که سهمی زیبا در یک همگرایی اجتماعی با همه تفاوت هایی که در این تکه تکه های شدن های جامعه موج می زند.
اینجا همه برای ایشان به احترام ایستادند تا او را در استقبال گرم خویش به پاس ادبیات و شعر ایران به مقصدی که انتظارش را داشت هرچند زیر ارغوان نبود اما در باغ محتشم به آرامش برسانند.
و این آرزو سایه ای دیگر خواهد داشت!