حکایت بغض جاماندگان اربعین که در آستانه‌ی اشرفیه شکست
حکایت بغض جاماندگان اربعین که در آستانه‌ی اشرفیه شکست
معین نیوز_قرار بود صبح با وسیله شخصی مان حرکت کنیم تا هم نذری‌مان را بین زائران پیاده در مسیر آستانه اشرفیه بدهیم و هم در موکب شربت خانوادگی مان که در آستانه دایر شده بود شرکت کنیم و بچه‌ها با پذیرایی از زائران خسته از راه لبخند رضایتی بر لبانشان جاری شود که با سن کمشان توانسته اند خادمان کوچک  امام حسین باشند.

از داخل شهر لاهیجان که خارج شدیم و وصل شدیم به جاده ی کمربندی، ناگهان خلوتی جاده که جایش را به شلوغی مسیر آستانه داد بغضم را ترکاند ؛ دست خودم نبود، مردمی که صبحِ روزِ تعطیلِ اربعین خواب را بر خود حرام کرده و با پوزخند زدن به گرمای شهریور ماه قدم در راه گذاشته بودند تا به قدر خود سهمی از این دریای عظیم ارادت بردارند. نذری را  برداشتم و دستم را از پنجره بیرون بردم ؛ماشین آرام حرکت می‌کرد و در طول چند دقیقه ظرف نذری مان خالی شد و قلبم آرام.

با اینکه بی‌تاب بودم که زودتر به موکب برسیم و بچه‌ها پذیرایی کنند اما هم من و هم دختر کوچکم بی‌قرار بودیم و نشستن در ماشین آزارمان می‌داد. تمام طول مسیر پر بود از موکب‌های پخش شربت ،ساندویچ، آب معدنی، بیسکوییت هندوانه و… در دلت می‌گفتی چه سعادتی بود که امروز آمدی؛ چه تجربه خوبی است و چه تمرین عاشقی نابی برای اینکه آماده شوی تا یک اربعین در مسیر عمودهای نجف تا کربلا قدم بگذاری.

اول ورودی آستانه ماشینمان را پارک کردیم و از همین جا سلامی دادیم بر حسین و هشتمین امام همام و آقا سید جلال الدین اشرف که  با آغوش باز میزبان جاماندگان اربعین حسینی شده بود.

چند قدم که پیاده طی طریق کردیم به موکبمان رسیدیم؛ چند نفری که پای ثابت موکب چند ساله مان بودند داربست‌ها را آماده و از صبح با تهیه یخ و وسایل شربت کار پخش را شروع کرده بودند.

امیر طاها و ریحانه و یسنا که ده، هشت و چهار سال داشتند به عنوان کوچکترین خادمان این موکب خانوادگی اولِ جاده ایستادند  و هر زایر پیاده ای حتی اگر تشنه نبود با زدن لبخند رضایتی به رویشان، دستمالی برمی‌داشت و گاه شربتی و سینی‌های شربت به یمن حضور آنان یکی پس از دیگری خالی می‌شد.

یک ساعتی گذشت  اما مغناطیس حرم نمی گذاشت قلبمان آرام باشد و انگار دلت لک می‌زد که پیاده طی طریق کنی تا صحن حرم. این بود که موکب را به بانیانش سپردیم و با بچه‌ها به راه افتادیم . بین راه یکی دست بچه‌ها بستنی می‌داد،  دیگری آب می پاشید، جایی فالوده پخش می‌کردند  و جایی بسته‌بندی‌های آب متبرک به نام امام حسین(ع)  که رویش با خط زیبایی « سلام بر لب تشنه ات» حک شده بود.

از شهرهای همجوار هیئت‌های عزاداری آمده بودند و روبروی حرم عزاداری بزرگی به پا بود. حرم ، مأمن زواری بود که انگار به عشق حسین آمده بودند تا سر به دامان برادر ضامن آهو بگذارند و هق هقشان را خالی کنند.

به راستی که امام راحل چه زیبا فرموده بود که: «این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگاه داشته است » و چه زیبا می شد حتی در این قاب کوچک عاشقی که جاماندگانش به تصویر کشیده بودند و در قاب بزرگ مشایه ی اربعین به این جمله ی زیبا رسید و به این باور که به راستی  : «در زیر خیمه اش همه یک خانواده ایم»…

سلامی دادیم و دلی جلا و دقایقی با نوای مداحی‌اش همراه.

حالا انگار که دلمان آرام تر شده باشد برگشتیم تا به آخرین زائران هم که تا اذان ظهر به آستانه قدم می‌گذارند شربت صلواتی و دستمالی برای پاک کردن عرق‌هایشان بدهیم. باز هم با دست کوچک بچه‌ها سینی های شربت خالی شد و بانیان خانواده سبکبال بساط امسالشان را به امید اربعینی دیگر و این بار شاید در کربلا، جمع کردند.

صدای اذان ظهر از بارگاه ملکوتی حرم آقا سید جلال الدین اشرف آستانه به گوش می‌رسید و من آرام زیر لب دلتنگ کربلا و مسیر عاشقی اش غزلی را که با آب دیده سروده بودم زمزمه می‌کردم:

پر کرده است عالمی عطر تو را حسین
حالا که باز آمده ماه عزا حسین
این روزها تو محور عشقی و دور تو
در گردشند آدم و عرض و سما حسین
دلگیر از نیامدنم نیستم که تو
با پای عشق برده‌ای ام کربلا حسین
گاهی برای عرض ارادت پُلی بس است
از چشم‌های ما به ضریح تو یا حسین
دست خودش که نیست، پایی که می‌رود
در اربعین به عشق خودت بی‌هوا حسین
لطفاً دعا کنید که ما نیز سال بعد…
این آخرین عمود که مانده است تا حسین.

رحیمه احمدپور