شکفته شد گل حَمرا و گشت بلبل مست
صَلایِ سرخوشی، ای صوفیانِ باده پرست
اساسِ توبه که در محکمی چو سنگ نُمود
ببین که جامِ زُجاجی چه طُرفهاش بشکست
بیار باده که در بارگاهِ استغنا
چه پاسبان و چه سلطان، چه هوشیار و چه مست
از این رِباط دو در، چون ضرورت است رَحیل
رِواق و طاقِ معیشت، چه سربلند و چه پست
مقام عیش میسر نمیشود بیرنج
بلی به حکمِ بلا بستهاند عهدِ الست
به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش میباش
که نیستی است سرانجامِ هر کمال که هست
شکوهِ آصِفی و اسبِ باد و منطقِ طیر
به باد رفت و از او خواجه هیچ طَرف نبست
به بال و پَر مرو از ره که تیرِ پرتابی
هوا گرفت زمانی، ولی به خاک نشست
زبانِ کِلکِ تو حافظ چه شُکرِ آن گوید
که گفتهٔ سخنت میبرند دست به دست
طنزهای حافظ، فقط کاربرد کلمات در غیر معنای متعارف نیست بلکه حاصل کشف روابط درونی کلمات با دلالت های ضمنی تودرتویی است که بیان اورا تناقض آمیز وآیرونیک می کند .طنز حافظ از طریق آشنایی زدایی از روابط کلمات در ساختارهای زبان مذهبی و عرفانی و سیاسی و اجتماعی رخ می نماید.
در نخستین بیت همین غزل ،بهار و سرزندگی طبیعت را بهانه زیستن شادمانه قرار می دهد سرخوشی را به صوفی اعلام می کند که برخلاف سلوک صوفیانه است.
با ساخت ترکیب صوفیان باده پرست، حوزه مفهومی واژه صوفی را آشنایی زدایی و غریب گردانی می کند .دربیت دوم با شگرد آیرونی ،علاوه براینکه تصویر زیبایی از رهگذر تقابل شیشه نازک با سنگ می آفریند بنیاد توبه را که در متون دینی ،فلسفه پرهیزکاری ودیوار مستحکم در برابر پلیدی شیطان است آنقدر شکننده می داند که با شیشه نازک درهم می شکند. وارونه نمایی حافظ، شگفتی واعحاب مخاطب را از تضاد شیشه وسنگ و غلبه ی شیشه نازک بر محکمی سنگ برمی انگیزد.
زیبایی شناسی حافظ بر بنیاد همین طنز های آیرونیک وتناقض های زیبای هنری است .دربیت سوم سطح منازعه را از گفتوگوی بینامتنی با صوفی وزاهد بالاتر می برد و با بیان استعلایی به تساوی انسانها در فلسفه آفرینش می پردازد واز منظر آفریدگار به جهان ناسازگار نهیب می زند که خدا از زهد و عبادت وعشق وارادت شما بی نیاز است ودر پیشگاه او همه مساوی هستید و هیچ تضمینی به هیچکس داده نشده است که پذیرفته درگاه خدا باشد پس نباید دیگران را تحقیرکنید وبا خودبرتر پنداری ،دیگران را از مهرورحمت وشفقت خداوند دور بپندارید.
هشدار حافظ به همه این است که انسانها تعیین کننده سعادت و شقاوت نهایی همدیگر نیستند چون داوروناظری فراتر از آدمیان دارند که خداست .مسافرخانه و کاروانسرا دانستن دنیا که اقامتگاه ناپایدار انسان است استعاره مفهومی فراگیر در ذهن حافظ واکثر شاعران دیگر است پس با تفاوتهای ظاهری زیستن نمی توان ادعای سعادت کرد. عیش بدون رنج ممکن نیست.
فلسفه پنهان این اندیشه آن است که لذت وجود مستقل ندارد بلکه هرجا از رنج انسان کاسته شد لذت آفریده می شود به عنوان مثال با آب ،رنج تشنگی کم می شود وبا عشق، رنج تنهایی زدوده می شود.
به هست ونیست نرنجاندن ضمیر، یعنی اضطرابِ داشتن را از خود دورکن تا لذتِ بودن را تجربه کنی.سرانجام انسان، نیستی است چرا باید همیشه در اندوه از دست دادنها سپری کنی ؟ اشاره تاریخی واسطوره ای حافظ به گذشته جهت یادآوری سرانجام همه قدرتهای دنیوی است که نابود می شوند.تصویر تیرپرتاب شده برای کوتاهی قلمرو زندگی انسان که قلمرو محدودی دارد بسیار عبرت آموز وعاطفی است.
هواگرفتن تیر ،ایهام زیبایی به دوحالت اوج رشد انسان وسربه هوا بودن او به خاطر قدرت زودگذر اشاره دارد.درپایان آنچه برای حافظ می ماند خرسندی ازسرودن غزل ناب است که درمیان مردم دست به دست می چرخد چنین تفاخری را حق خود می داند که معیار ارزیابی هنرش را قبول خاطر عموم مردم می داند.
استعاره مفهومی «زندگی ،سفراست » درکل ساختار غزل تنیده شده است وهمه ابیات حول همان تصویروتصور ذهنی از استعاره سفر شکل گرفته است.
رحمان کاظمی
- نویسنده : رحمان کاظمی